يکشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۵ ۱۹:۱۴
۰
هنرمند شهید غلامرضا عارفیان

یادداشتی از شهید غلامرضا عارفیان

بر مزار شهدا، در کناری ایستاده بودم و محو دیدن سیل اشک و خون، که توسن جبهه ها پرچمی بر دوش امد ومعصومانه در گوشه ای ایستاد. از گرده اش، رزمندگان عاشق،  با چهره ای غبار گرفته ومصمم،  پایین پریدند تا به دیدار یاران شهیدشان بشتابند و بر مزار یاران بنشینند تا آیه ی ((فمنهم من قضی نحبه ومنهم من ینظر))را مصداق باشد. 
یادداشتی از شهید غلامرضا عارفیان
یادداشتی از شهید غلامرضا عارفیان
هنرمند شهید غلامرضا عارفیان، از نویسندگان جوانی بود که در کنار حضور مستمر در جبهه های دفاع مقدس،  گوشه هایی از معنویت جاری در سنگر ها وخاکریز های رزمندگان هشت جنگ تحمیلی را ثبت میکرد و یادداشت هایش را در قالب برنامه های رادیویی از شهر دزفول و یا مقالات منتشره در مجلات و روز نامه های  گوناگون آن دوران،  به خوانندگان علاقه مند تقدیم کرده است. 

متن مشهور و دلنشین شهید غلامرضا عارفیان بار ها منتشر شد و گاهی بدون اوردن نام او گاهی حتی با نام نویسنده ای دیگر!او در این متن ها شرح حال وسایلی مانند چفیه وکوله پشتی و حتی خودرو های تویوتا را به تصویر کشیده. 
غلامرضا در عملیات خیبر در سال1362در آسمان غربت جاودانه شد و سال ها مفقودالاثر بود تا انکه پس از سال ها به وطن بازگشت و با استخوانی و پلاکی در کنار یاران شهیدش به خاک سپرده شد و از آن روز ،  مزارش در شهر دزفول میعادگاه دوستان بسیجی اش شده است. 

متن زیر نگاه زیبای شهید عارفیان به خودروهای جبهه است:

«حتما شما هم تویوتا های سفید یا کرمی سپاه را دیده اید که همچون توسن تندپا،  مغرور و سرکش و ته جبهه را به هم دوخته، از این سو بدان سوی روان اند و پرچمی سبز یا سرخ بر دوش میکشند. 

حالتشان رخشی را ماند که گاه صبور و سر افکنده و گاه سر بلند و سرکش بر دشت ها، خطی از غبار میکشند وعزیزان این مردم عزیز را به بزم خدا میرسانند. شنیده اید شیهه شان را در گاه بالا کشیدن از تپه ای،  کوهی یا کوهساری. گویی، نعل پولادینشان، سنگلاخ جبهه را پنبه می انگارد و هر صعب الصبوری را عبور میکند. گاه مصمم واستوار، سینه بر سینه ی آب می نهد، چون نهنگ آب را میشکافد ویاران را از این سوی رود، به آن سوی راه میبرد. 

پرچمش را بر دوش کشیده، با آن، چون شمشیری برّان، آسمان را میشکافد و به گام مینهد. گویی همه چیز را حس میکند. هنگام عملیات، با چهره ای خشن و چشمانی خون گرفته، تدارکاتد جبهه را تامین میکند و در هنگام پس آوردن لاله های گلگون، سر افکنده و دلگیر،  اهسته می آید تا گل پرپرش را اذیتی و اسیبی نرسد. پیش از شکسته شدن خط، آنان چنان بی تاب پشت خط ایستاده که گویی مرغی در قفس به انتظار گشایش درب قفس است!شب عملیات، یال و کوپال سفیدش با آن پرچم خون رنگش در کنار دلاورانی که پشتیبانی چهره ی نورانی شان را با نوار پارچه ای «یا مهدی ادرکنی»بسته اند، شبیه ترین منظره را به منظره ی شب عاشورا تجدید خاطره میکند؛

«یاران،  حسین اند وتویوتای پرچم به دوش، ذوالجناح. »

بر مزار شهدا، درکناری ایستاده بودم ومحو دیدن سیل اشک و خون، که توسن جبهه ها پرچمی بر دوش امد ومعصومانه در گوشه ای ایستاد. از گرده اش، رزمندگان عاشق،  با چهره ای غبار گرفته ومصمم،  پایین پریدند تا به دیدار یاران شهیدشان بشتابند و بر مزار یاران بنشینند تا آیه ی ((فمنهم من قضی نحبه ومنهم من ینظر))را مصداق باشد. 

مادری پیر با حجابی کامل که لباس رزم اوست، آرام و با وقار به کنار ماشینشان آمد

دست بر خاک های روی ان میکشید و ان خاک را به عنوان تیمن و تبرک به صورت میمالید و آهسته آهسته سخن میگفت:«ذولجناح،  ذولجناح، مواظب حسین باش !چشم فاطمه را گریان نکنی ،  مواظب حسینش باش! نکند زینب تنها بماند وحسینش نباشد!ذولجناح، هیچوقت بی حسین نیایی!»
 

 
مطلب نماز شب از متون به یادگار مانده از شهید عارفیان است:

«گزارشگری این خصوصیت را دارد که باید در کار همه دخالت کرد .  از ته وتوی هر چیز گزارشی یا لااقل متنی تهیه کرد. البته در بسیاری از موارد این کنجکاوی و جست و جو مطلوب و موفق است و در مواردی نا مطلوب و خواه  ناخواه ناموفق. 

آن دلاور رزمنده ای که شب  هنگام به نماز شب بر میخیزد بیش از هر کس دیگری از گزارشگری که در فاصله ی چندین متری ، از روابط  عاشقانه اش با خالق یکتا پرده بر میدارد، دلگیر و  فراری است و گزارشگر ،  دردیدگاه آن زاهد شب ،  منفور ترین افراد. هر چند این گفتار،  آن دلاور عاشق را رنجه میدارد اما بشنوید کلامی کوتاه را در باب اختلاص ان دوران:فهمیده بودم برای یافتن عاشقان، باید نیمه شب برخاست و تمام گوشه های دنج و تاریک پلدگان را دقیق کاوید!تا معنی عشق و عرفان را فهمید. 

کنار دیوار بیرونی یکی از اسایشگاه در تاریکی سایه ی دیوار از زمزمه ی درد الود عاشقی بی پروا، پی  به تموج دریای از عرفان بردم. اتفاقا در کنار دیوار دیگری از همان اسایشگاه که با این دیوار زاویه ی نود درجه تشکیل می داد از جا ب جا شدن سایه ای کم رنگ بر دیوار فهمیدم که دو عاشق،  بی خبر از وجود همدیگر به نجوا با خدایشان پرداخته اند. 

هرچند خودم را حقیر تر از ان میدیدم که فاصله ی کمتری با انان داشته باشم اما در محلی به قول خود مناسب که هر دو را شاهد باشم نشستم و بستن بند کفش را بهانه ی این تجسس و کنجکاوی ساختم. 

از ان معاشقه ها و مکامه ها  چیزی نفهمیدم جز اهنگی جانسوز و سوزناک به سوزش سردی بادی که بر صورتم میوزید. ساعات و طاعاتشان چگونه گذشت نمیدانم!هنگام رفتن جالب ترین منظره را دیدم.  با شروع اولین تکبیر اذان صبح،  مناجاتشان را خاتمه دادند و همزمان و بی خبر از همدیگر از دو سوی دیوار به سمت اسایشگاه حرکت کردند

طبق انچه پیش بینی میشد سر نبش دیوار های اسایشگاه به هم رسیدند. هر دو یکه خوردند. هر یکی از خود می پرسیدند ک پس عاشقی دیگر از معاشقم خبر داشته؟هر دو شرمسار سر به زیر انداخته ،  گویی همدیگر را میشناختند. شرط برادری نبودبا سکوت از هم بگذرند. . . سر ها پایین، دست هایشان به هم پیوند خورد که:سلام علیکم و فقط همین جمله

چیز دیگری نداشتند بگویند. اندکی به سکوت گذشت، اما چه سخت و سنگین و بعد بی انکه همدیگر را بنگرند از هم خداحافظی کردند و رفتند. 

 وقتی که فردا شب به همان جا امدم و در گوشه ای مخفی شدم تا از صحنه ای اماده شده  گزارش تهیه کنم هیچکدام به ان محل نیامدند!اخر قرارشان برای مخلوق لو رفته بود و بد شانسی من که میبایست برای پیدا کردن مجددشان تمام پادگان را زیر پا بگذارم». 

مطلب«چفیه»از شهید عارفیان بسیار معروف شد. در انجا میگوید:

«شاید چفیه ای سفید یا سیاه رنگ را که رزمندگان به دور  گردن میپیچند دیده اید؟از خود پرسیده اید این چفیه را چه خاصیتی است؟بگذارید برایتان بگویم:چفیه حوله ی هر رزمنده ا ی است:دست و صورت را با ان خشک میکند، و حتی بعضی وقت ها به کار حوله ی حمام نیز میاید. 

چفیه زیر انداز و سجاده ی هر دلاوری است به هنگام نماز. اخر تمام زیر انداز ها بیگانه اند و تنها ان چفیه است که آشنا با دعا های در سجود هر دلاوری است. 

چفیه، همان شالگردنی، در فرهنگ مستضعفان و محرومان است. 

چفیه، بعضی وقت ها سفره ی رزمندگان می شود و چند دلاور یکدل، بر سر آن سفره ی ساده، علی وار می نشینند. 

چفیه، همان ملافه ای است که مستکبران به رویشان میکشند، منتها اولا چفیه نوع فقیرانه ی ان است و ثانیا کوچک تر و به قول خود رزمنگان«قنداق تاشو!»چفیه، در هوای سرد پالتو هم میشود؛منتها از نوع قناعت مندانه اش. 

چفیه، بعا از ورزش صبحگاهی در هنگام سردادن شعار الیوم یوم الافتخار در دست دلاوران پرچمی می شود در رقص و اهتزاز با اهنگ گام های دلاوران که الیوم یوم الافتخار. 

چفیه، وقتی ک دلاوری دلاور دیگر را سلمانی میکند، ملافه ی سلمانی می شود و دامن جمع کننده ی موهای کوتاه شده. و در تابستان وقتی هوا گرم است چفیه را نمی آب می دهید و رویتان می کشید و از  آن کولر مستضعفانه کام میجویید. چفیه در محیط های پر گرد و غبار سر و صورت دلاوران را در آغوش می گیرد، تا حلق آن عزیزان را غبار نگیرد. چفیه بعضی وقت ها کلاه هم می شود. وقتی بخواهی ظرفی داغ را از روی اجاق برداری چفیه تنها یار توست. 

چفیه را می شود به کمر بست و در هنگام انجام کارهای سنگین وحمل مهمات از نیرویی که به کمر می دهد استفاده کرد. چفیه را اگر بر تن تفنگ بپوشانی، از گرد و غبار مصونش می دارد. 

چفیه در شب عملیات، اولین باندی است که می توان با آن زخم مجروحان را بست و به خدایشان سپرد و به حمله ادامه داد. 

چفیه تنها چیزی است که اشک های رزمندگان در دعا و مناجات را پاک میکند و آمار اشک ها را همیشه در دل دارد. 

چفیه است که محرم اسرار عابدانه ی هر دلاوری است. 

چفیه در بعضی موارد حتی کفن هم می شود و جسم سوخته و تکه تکه ی رزمندگان را در خود جای می دهد به رسم امانت نگه میدارد. 

و این چفیه است که فردای قیامت چون شاهدی صدیق بر رزم هر رزم آوری گواهی خواهد داد. پس چفیه را به رسم امانت و یادگاری از هیچ دلاوری بر میگیرید و گرنه از ثروتی عظیم محرومش میکنید. »

و بخوانید آنچه را که در جایی دیگر نوشته است: «. . . حاصل آن  همه شب هایی که دیر از مسجد می آمدم این شد که اکنون تقریبا خوشه ای با چهل دانه با چهل کودک و نوجوان بار امده. آن هایی که در شهرند و در ستادها فعالیت میکنند؛آن ها در هر شهری که هستند به جلسات می روند، بسیج می روند، می آموزند، می آموزانند، جایزه میگیرند و. . . 

حال در جلسه ی مسجد چهل غلامرضا هستند. حال آن دانه به این خوشه می ارزد؟ آن دیر امدن ها به این نتایج می ارزد؟با آن یک ذره انفاق، این قدر  خداوند در انفاق بزرگ تری شریکتان کند و دانه تان هفتصد دانه باد. . . !
منبع تا شهدا
انتهای پیام/3339
کد مطلب: 1760
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *