جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۹۶ ۱۹:۳۸
۰
شهید حاج علی محمدی پور؛

کارگر اخراجی که فرمانده گردان بود

دوست داشت در مجتمع سرچشمه، همه او را به چشم یک کارگر ساده ببیند و بشناسد، ناراحت می‌شد از اینکه دیگران بفهمند او فرمانده گردان است.
کارگر اخراجی که فرمانده گردان بود
کارگر اخراجی که فرمانده گردان بود
 حاج علی محمدی‌پور در خردادماه ۱۳۳۸ در روستای «دقوق‌آباد» بخش نوق شهرستان رفسنجان به دنیا آمد. به خاطر دوری راه و مشکلات دیگر مجبور شد ترک تحصیل کند .
بعدها به همراه دوستش برای ادامه تحصیل به یزد رفت. در دوران انقلاب جزو فعالین این روزگار بود. علی بعد از انقلاب عازم کردستان و سپس جبهه‌های جنگ در جنوب شد و از آن زمان تا آخر عمر پر برکتش، همواره در جبهه بود. در عملیات کربلای 5 علی فرمانده گردان بود که هنگام عبور از آب بر اثر ترکش از ناحیه سر مجروح شد و دقایقی بعد به آسمان پر کشید.
خاطره‌ای از همکار شهید:
اسم حاج علی را قبل از انقلاب شنیده بودم. دورا دور، از فعالیت‌هایش آگاه بودم و می‌دانستم که فرد مبارزی است. بعد از انقلاب، من یکی از اعضای گزینش مجتمع مس سرچشمه بودم.
حاج علی آمده بود مجتمع تا استخدام شود. وقتی اسمش را دیدم، فهمیدم این حاج علی، همان حاج علی فعال و مبارز روزهای انقلاب است. خیلی دوست داشتم با او آشنا شوم. آمدن به مس، وسیله آشنایی من و حاج علی شد و از آن پس دیگر رابطه‌مان قطع نشد.
حاج علی ظاهراً به استخدام مجتمع درآمد، اما بیشتر وقتش در جبهه می‌گذشت. حتی یک بار به خاطر جبهه رفتن از کار اخراج شد!
بار اولی که رفت جبهه، با هماهنگی مجتمع بود. بار دوم، به حاج علی خبر داده بودند عملیاتی در پیش است و زودتر باید خودش را برساند به منطقه.
برای حاج علی هم که هیچ جیز مهمتر از حضور در جبهه نبود. خودش را معطل اجازه گرفتن و این جور چیزها نکرده و رفته بود جبهه. مدیر امور اداری هم از این موضوع اطلاعی نداشت. بنابراین، طبق روال، بعد از مدتی که از غیبت حاج علی گذشته بود، او را از مجتمع اخراج کرده بود.
یک سال از این موضوع گذشت تا اینکه شهید حاج احمد امینی را دیدم. همین جور که صحبت می‌کردیم، حرف حاج علی پیش آمد. حاج احمد گفت: حاج علی که دیگر از مجتمع حقوق نمی‌گیرد. گفتم: مگر می‌شود؟ تمام آنهایی که در جبهه هستند و می‌جنگند، حقوق‌شان را می‌گیرند. حاج احمد گفت: ولی حاج علی حقوقی نمی‌گیرد و یک سالی است که چنین وضعیتی دارد.
حسابی جا خوردم. مگر ممکن بود حقوق کسی را که به خاطر اسلام و انقلاب، جانش را کف دست گرفته و به مقابله با دشمن شتافته است قطع کنند؟ از این موضوع خیلی ناراحت شدم. وقتی به مجتمع رفتم، موضوع را بررسی کردم و متوجه شدم که حاج علی برای رفتن به جبهه اجازه نگرفته است. مدتی بعد، خود حاج علی را دیدم. گفتم: آقای محمدی‌پور، من از تو گله دارم. گفت: برای چه؟ گفتم: چرا درباره قطع شدن حقوقت چیزی به ما نگفته بودی؟ مملکت ما الان نیازمند ایثار است. گفت: حقوق من چه ارزشی دارد؟! من در جبهه چیزهایی می‌بینم که اصلا یاد حقوق نمی‌افتم. فکر و ذکرم را آنها پر می‌کنند.
گفتم: ولی خب، این‌جور هم که نمی‌شود. شما باید حقتان را دریافت کنید. درست است که موقع رفتن، هماهنگی لازم را انجام نداده‌ای، اما این دلیل نمی‌شود که حقت پایمال شود.
آنقدر اصرار کردم که حاضر شد با من بیاید مجتمع.
گفتم: می‌آیی آن جا، فقط یک ورقه را امضا می‌کنی. من خودم بقیه کار ها را روبه راه می کنم.
وقتی آمد مجتمع، بردمش پیش رییس حسابداری. حاج علی، آدم متواضع و افتاده‌ای بود. وقتی به مدیر حسابداری گفتم که ایشان، معاون گردان است، باورش نمی‌شد.
به هر حال وقتی فهمیدند حاج علی از رزمنده‌های خوب جبهه است، ازش عذرخواهی کردند. این در حالی بود که علی خیلی زودتر می‌توانست اعتراض کند و بگوید من دارم به خاطر خدا و اسلام می‌جنگم. چرا حقوقم را قطع کرده‌اید؟
حاج علی وقتی سر کار می‌آمد که عملیاتی در پیش نبود یا اینکه عملیاتی به تازگی تمام شده بود. حالا دیگر فرمانده گردان شده بود، اما دوست داشت در مجتمع سرچشمه، همه او را به چشم یک کارگر ساده ببیند و بشناسد. ناراحت می‌شد از اینکه دیگران بفهمند او فرمانده گردان است. من گاهی سربه سرش می‌گذاشتم، می‌گفتم: حاج علی، چرا اصرار داری کسی نفهمد که تو فرمانده گردان هستی؟ چرا نمی‌گذاری با ماشین برسانیمت؟ تو برای خودت و ما کم شخصیتی نیستی.
می‌گفت: من دوست دارم پیاده بروم. دلم می‌خواهد اینجا همان جور که با ساده‌ترین کارگرها برخورد می‌شود، با من برخورد شود، لیاقت بیشتر از این را هم ندارم.
می‌گفتم: اصلا به تو چه مربوط است؟! من به خاطر تو نمی‌گویم که با ماشین رفت و آمد کن، به خاطر اسلام می‌گویم. می‌گفت: اتفاقا من هم به خاطر اسلام است که می‌گویم دلم نمی‌خواهد از ماشین اینجا استفاده کنم. آخرش هم هر چه سعی کردم، نتوانستم حاج علی را راضی کنم که برای رفت و آمد از ماشین شرکت استفاده کند.
 
کد مطلب: 5104
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *